هر چند در این منظومه های عارفانه و اغلب عاشقانه از عشق سخن گفته شده ولی گوهر عشق گویا از کانی دیگر است و آنچه دیده و یا محسوس و ملموس قائلان و ادیبان گشته از نوعی دیگر است. فرق زیادی هست بین آنچه در ماهیت عشق میگویند و آنچه در صورت به عنوان مصداق و نمود بیرونی نشان و آدرس میدهند. وقتی که از منظر نظامی که حکیمی است بزرگ و صاحب نظر عشق را مرور می کنیم مطلبی نغز و نکاتی بنیادین می بینیم، اما وقتی که به حکایت عاشقانه در می آید، هر چند ساحروار خواننده عشق پژوه را مسحور می کند و در سیل خروشان کلمات آتشین و سوزناک خود می برد، با این حال این چیزی نیست که آن را خود خود عشق بدانیم. صورت عشق زمینی هر چند لطیف و عفیف باشد غیر از حقیقت عشق است.
من سعی نمودم از عشق اولین سخن بگویم از این که عشق از کجا آمده است و چه مظاهری در عالم دارد. ممکن است به نظر برخی ابیات اندکی پریشان و یا پراکنده به نظر آید، ولی آنچه که هست حقیقتی را دنبال می کند تا از عشق و معرفت بگوید از قلم و از رازهای قلم پرده بردارد، که گاه قلم از عشق و گاه عشق از قلم هویدا می شود و معرفت با قلم در دل عشق جای می گیرد و فرد به تحریر قلم هر چه عارف تر باشد عاشق تر و هر چه عاشق تر باشد باید عارف تر در نظر آید، در غیر این صورت باید به آن از نوعی دیگر نگریست.